معنی با حیثیت
لغت نامه دهخدا
حیثیت. [ح َ / ح ِ ثی ی َ] (از ع، مص جعلی، اِمص) وضع. اسلوب. (آنندراج). نظر. لحاظ. اعتبار: و شوکت و صولت مائی و منی بحیثیتی میراند که... (ترجمه ٔ محاسن اصفهان)....تا به حیثیتی که چون بجوار ایزدی واصل شد... (تاریخ قم).
فرهنگ واژههای فارسی سره
آبرو
فارسی به عربی
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ معین
(حِ یَّ) [ع. حیثیه] (مص جع.) اعتبار، آبرو. ج. حیثیات.
فرهنگ عمید
اعتبار، آبرو، خوشنامی،
[قدیمی] وضع، حالت، جهت،
کلمات بیگانه به فارسی
آبرو
مترادف و متضاد زبان فارسی
آبرو، اعتبار، پرستیژ، ارزش، عرض، وجهه، اسلوب، وضع، حال
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
واژه پیشنهادی
آبرومند
معادل ابجد
931